برای مشاهده ی اندازه ی اصلی تصویر روی آن کلیک کنید .
سخنان حضرت آیتالله خامنهای که در این کلیپ صوتی میشنوید:
برای مشاهده ی اندازه ی اصلی تصویر روی آن کلیک کنید .
سخنان حضرت آیتالله خامنهای که در این کلیپ صوتی میشنوید:
سمن بویان غبار غم چو بنشینند ... بنشانند
برای مشاهده ی تصویر در اندازه ی اصلی روی آن کلیک کنید.
ان شاءالله اگر با کسی دم خور هستی،
اگر تند است،
هر چه می توانی تحمّل کن که خدا چیز بزرگی برایتان فرستاده است.
بعضی وقت ها خداوند چیزهای خوب و قیمتی را داخل جُل می پیچد و به انسان می دهد.
اگر کسی تند است،
خوش اخلاق نیست،
درست با آدم حرف نمی زند،
معنایش این است که خدا چیز قیمتی را داخل جُل کهنه پیچیده است.
برای این که اجنبی آن را نگیرد،
مال خود شماست
و باید به دست شما برسد.
جُل کهنه را کسی باز نمی کند، ببیند...
ولی شما باز کنید.
حقیقت و انسانیت درون آن است،
همان جایی که ناگوار است.
اگر دیدی یک جا قشنگ نیست،
صبرکن..
آن را باز کن،
چیز گرانبهائی درون ِ آن نهفته است.
پدری چهار تا بچه را گذاشت توی اتاق و گفت اینجا را مرتب کنید تا من برگردم.
خودش هم رفت پشت پرده.
از آنجا نگاه میکرد میدید کی چه کار میکند،
مینوشت توی یک کاغذی که بعد حساب و کتاب کند
یکی از بچهها که گیج بود،
حرف پدر یادش رفت. سرش گرم شد به بازی. یادش رفت که آقاش گفته خانه را مرتب کنید.
یکی از بچهها که شرور بود
شروع کرد خانه را به هم ریختن و داد و فریاد که من نمیگذارم کسی اینجا را مرتب کند.
یکی که خنگ بود،
ترسید.
نشست وسط و شروع کرد گریه و جیغ و داد که آقا بیا، بیا ببین این نمیگذارد، مرتب کنیم.
اما آنکه زرنگ بود،
نگاه کرد، رد تن آقاش را دید از
پشت پرده.
تند و تند مرتب میکرد همهجا را.
میدانست آقاش دارد توی کاغذ مینویسد.
هی نگاه میکرد سمت پرده و میخندید.
دلش هم تنگ نمیشد.
میدانست که آقاش همین جاست.
توی دلش هم گاهی میگفت اگر یک دقیقه دیرتر بیاید باز من کارهای بهتر میکنم.
آن بچه شرور همه جا را هی میریخت به هم، هی میدید این خوشحال است، ناراحت نمیشود.
وقتی همه جا را ریخت به هم، آن وقت آقا آمد.
ما که خنگ بودیم، گریه و زاری کرده بودیم، چیزی گیرمان نیامد.
او که زرنگ بود و خندیده بود، کلی چیز گیرش آمد.
زرنگ باش.
خنگ نباش.
گیج نباش.
شرور که نیستی الحمدلله.
گیج و خنگ هم نباش.
نگاه کن پشت پرده رد آقا را ببین و کار خوب کن.
خانه را مرتب کن،
تا آقا بیاید.
پروردگارا!
از ماه و
خورشید شرمنده ام
از انس و جان
شرمنده ام
حتی از ابلیس
شرمنده ام
که آنها در کار
خود ثابت قدم بودند
و ما در عهد و
پیمان با تو ثابت قدم نبودم
خدایا ثابت
قدمم کن!!
خشوع منافقانه یعنی همراه نبودن خشوع ظاهری با خشوع باطنی
برای مشاهده ی تصویر،در اندازه ی اصلی روی آن کلیک کنید.
من مواعظ النبی صلی الله علیه وآله وسلّم:
إیّاکم وتخشّع النّفاق وهو أن یُری الجسد خاشعاً والقلب لیس بخاشع. (1)
مراد از خشوع در این حدیث، خشوع در مقابل خداوند است در حال نماز و دعاء و ذکر، اگر انسان طوری باشد که وقتی کسی به او نگاه میکند خشوع را در او احساس کرده و توّهم میکند که دارای قلب خاضعی است، اما در باطن هیچ خبری نباشد، خشوع منافقانه است.
از دعائی که در صحیفه ثانیه سجادیه به این مضمون نقل شده که :
« اللهم ارزقنی عقلاً کاملاً و... و لبّاً راجحاً » (2)
استفاده میشود که انسان لبّی دارد و قشری، قشر او همین ظاهر و لُبّ او باطن وی میباشد و اگر قشر ما راجح و خاشع و ذاکر باشد و لُبّ ما غافل و غرق در مادیات باشد بسیار مذموم است.
((( پروردگارا به ما لبّ راجح روزى گردان ))))
جایی نوشته بودند:
ترس برخیها از جمله «این مکان به دوربین مداربسته مجهز است» خیلی بیشتر است از «عالم محضر خداست. در محضر الهی معصیت نکنیم.»
البته ترس نه به معنای ترس.
بیشتر نگران آبرو، وجهه و شخصیت خودمان هستیم.
آنقدر که ظاهرمان با باطنمان متفاوت است.
آنقدر که هیچ وقت کارهایی را که در خلوت میکنیم، در جامعه انجام نمیدهیم.
فکرها و آرزوهایمان را بلند بلند نمیگوییم چون آبرویمان میرود اگر مردم بفهمند چه فکرهای پلیدی در سر داریم.
یاد داستان زهره مسکنی در کتاب «دوشنبههای داستان» میافتم.
پسربچه موبور نقاشی که ظرف هفت ثانیه از چشمهای بچهها، خواستهشان را میفهمید و نقاشی میکرد و آن را از داخل بوم در میآورد و میداد دستشان؛ آرزوهایی مثل عروسک، توپ و کیف.
اما بزرگترها هرچند دوست داشتند آرزوهایشان را به دست بیاورند اما خجالت میکشیدند.
«بزرگترها اما خیلی بیشتر از هر شب به آرزوهایشان فکر کردند و تقریباً هیچکدام نخوابیدند تا صبح. بعضیها فکر کردند فردا یواشکی بروند سراغ نقاش تا زل بزند توی چشمهایشان.
اما آرزوی بیشترشان یا آنقدر بزرگ بود که توی بوم نقاشی پسرک جا نمیشد یا آنقدر ناجور بود که آبرویشان میرفت اگر پسر نقاش جلوی دیگران خیره میشد به چشمهایشان.
بعضیها تصمیم گرفتند نقاش را به زور هم که شده بیاورند توی خانهای، پستویی،جایی.
خیلیها هم فکر کردند بهتر است اصلاً سر راه پسرک سبز نشوند که مبادا نگاهشان کند و برود سر بوم نقاشی.
دستدرازی به مال و ناموس مردم و خوردن حق دیگران چیزهایی است که در خلوت به راحتی انجام میدهیم و جلوی دیگران برای موجه نشان دادن خودمان نه (انجام میدهیم).
چیزهایی که در محضر خدا جایز است و در جلوی دوربین مدار بسته نه.
رُوِیَ عَنِ النَّبِیِّ صلی الله علیه وآله و سلم:
أَنَّهُ نَظَرَ إِلَى بَعْضِ الْأَطْفَالِ فَقَالَ وَیْلٌ لِأَوْلَادِ آخِرِ الزَّمَانِ مِنْ آبَائِهِمْ فَقِیلَ یَا رَسُولَ اللَّهِ مِنْ آبَائِهِمُ الْمُشْرِکِینَ فَقَالَ لَا مِنْ آبَائِهِمُ الْمُؤْمِنِینَ لَا یُعَلِّمُونَهُمْ شَیْئاً مِنَ الْفَرَائِضِ وَ إِذَا تَعَلَّمُوا أَوْلَادُهُمْ مَنَعُوهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُمْ بِعَرَضٍ یَسِیرٍ مِنَ الدُّنْیَا فَأَنَا مِنْهُمْ بَرِیءٌ وَ هُمْ مِنِّی بِرَاءٌ .
ـ روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نگاهش به طفلی افتاد و فرمود:
وای به حال بچههای آخرالزمان از طرف پدرهایشان (اولیائشان) .
پرسیدند: یا رسولالله از پدرهای مشرک؟
فرمود: نه! از پدرهای مؤمن که واجبات را به فرزندان خود تعلیم نمیدهند و هر گاه دیگری بخواهد به ایشان تعلیم دهد مانع میشوند و خشنودند که فرزندانشان از مال دنیا چیزی به دست آورند (ولی به دین اولادشان اهمیت نمیدهند) من از این پدرها بیزارم، آنها هم از من بیزارند!
خــــــیال کن ســر نـی ، آفـــــــتاب هم باشد
نـگاه زینب تـــــو بـــی نقـــــاب هـــــــم باشد
خــــیال کن که رقیه ، چــــه می کشد بی تو
سوال هــــاش اگر بــــی جـــواب هـــم باشد
به قول طشت طلا؛ باز هم چو خورشید است
ســــر حسـین اگر در حـــــــباب هـــم باشد
جـــــنون آتــــــش و آب اســت ، در دل زینب
کــــباب هیچ ، اگر چـــه شـــراب هــم باشد
کباب هیچ ، شــــــراب به جـام ها هــم هیچ
خـیال کن که به مجلس ربــــــاب هــم باشد
کـــباب ، پشـت ســــرش هـــــم شــــــراب،
غمناک است . .
به دست هــای ربــابت طـــناب هــم باشد
شـــراب، پشت کباب و طناب ، دست رباب
و آخــــــــر همــه تــوزیــــع آب هــــم باشد ......
مــرا به جــرعهای از یک نگاه مهمان کن
به این تسلی خوش، گاهگاه مهمان کن
اگر چه غـرق گناهم ولی دلم پاک است
مــرا به خــــاطر این بـیگناه، مهمان کن
نخوانـــده آمــــده بـــودم کنار خــــاطر تو
مـــرا به خــاطــر این اشــتباه مهمان کن
دوباره دست دعـا جانپناه امنی ساخت
مـرا به گوشـه این جــان پناه مهمان کن
شنیدهام که کسی راز دل به چاه سپرد
مـرا به جــامی از آن آب چـاه مهمان کن
محبت ازلی
هنوز شــوق تو بــــــــارانــی از غــــــزل دارد
نـسـیــم ، یک ســبد آئیــنه در بغـــــــل دارد
خوشا به حال نسیمـــــــی که با تمام وجود
دخــیل برا عَلَـــــــــم و پــرچـــــم و کتل دارد
خوشا به حال خیالی که در حرم مانده ست
و هر چــه خــــــــ ــاطره دارد از آن محل دارد
«به یــاد چـــــــاییِ شـــیرین کربــلائیها ...»
«لبم حــــلاوت احلـی من العـسـل دارد ...»
چه ســـاختار قشنگی شکسته است خـدا
درون قــــالب شش گوشه یک غـــــزل دارد
بگو چه شد که من اینقــدر دوستت دارم ؟؟
«بگو مـحبتـــــ مــــا ریـشـه در ازل دارد ...»
غـــــلامتان به من آموخت در میانه ی خون
«که روســـــیاهیِ مــا نیــز راه حــل دارد..»
سید حمید رضا برقعی
یکی از شعرای مرثیه گوی اهلبیت (علیهم السلام) مقبل کاشانی بود ؛ که هم عصر با محتشم کاشانی و در زمان ایشون در کاشان زندگی میکرد .
مقبل کاشانی خودش میگه من خیلی دوست داشتم کربلا به زیارت سید الشهداء ( علیه السلام) برم ، اما دستم خالی بود و پولی نداشتممدتها از عمرم میگذشت این حسرت به دلم موند که زیارت امام حسین (علیه السلام) برم ولی نمیتونستم یه مرتبه با یه رفیقی داشتم درد ودل میکردم ؛ بهش گفتم که ما عمرمون داره تموم میشه کربلا نرفتیم اون رفیق من به من گفت که اگر مشکلت مالیه من کمکت میکنم.
عصر یک جمعهء دلگیر، دلم گفت بگویم بنویسم که چرا عشق به انسان نرسیده است؟
چرا آب به گلدان نرسیده است؟چرا لحظهء باران نرسیده است؟
وهر کس که در این خشکی دوران به لبش جان نرسیده است، به ایمان نرسیده است
و غم عشق به پایان نرسیده است.
بگو حافظ دلخسته زشیراز بیاید بنویسد که هنوزم که هنوز است چرا یوسف گمگشته به کنعان نرسیده است ؟
چرا کلبه احزان به گلستان نرسیده است ؟
خاکم به لب که بـــزم عــــزا آفتـی شود
شیــــطان شبیه من و شما هیــأتی شود
مــــداح ها به بازی و اشعار شـــاعران
ماننـــد ضبط صوت، همه ســرقتی شود
مـــداح گفت: «عــربده زن پای منبــرم
آخــــر کجا چنین نفسی قـیمتـی شود؟»
یک عده ریزه خوار حسینند و عده ای
ترسم که بزم روضــه شان دولتی شود
طـــی می کنند مبلغ و واریــز می شود
وای از کسی که نوکریش، پـاکتی شود
بایــــد که باز گفته شــود عیب هایمان
بــا ذاکران تــازه، اگر فـــــرصتی شود
باید که رفت خدمت ارباب روضـــه ها
بایـد که با امـــام زمـــان صحبتی شود
ترسم که حــرف های صمیمانه موجب
آزردگــی خـــــاطر و نــاراحتــــی شود
اصــلاً حسـین جنس غمش ، فـــرق می کند
این راه عشق پیـچ و خمـش ، فـرق می کند
اینجــا گــدا همــیشه طلـــبکار مــــی شـود
اینجــــا که آمـدی کَرَمــش ، فـــرق می کند
شـــاعـر شــدم بــرای ســــرودن بـرایـشـان
این خــانواده، محتـشمش ، فـــرق می کند
صـــد مرده زنــده می شـود از ذکر یا حسـین
عیـسـای خـــانواده دَمـَـش ، فـرق می کند
از نـــوع ویــــــــژگی دعــــا زیــــــر قـبه اش
معلوم می شـود حـرمـش ، فـــرق می کند
تنها نه اینکه جنـس غمش جنس مــاتمـش
حتـــی ســیاهی عَلَمــش ، فــرق می کند
بـــا پــای نیــــزه روی زمــین راه مـــــی رود
خــورشـید کاروان ، قــدمش فــرق می کند
مـــن از حســـینُ منــی پیـغـمــــــبر خـــــــدا
فهمیده ام حسین "همه اش" فـرق می کند
اصــلا حســـین جنـــس تنـــش فــــرق میکند
این پــاره پــاره تـــن ، کفنـــش فــرق میکند
بـزم نـابــ
دلا بـــــــزم حـســـین بن علی دعـــــوت نمی خواهد
اگر خــــــــواهـــی بیا این آمـــــدن مـنت نمی خواهد
بــه هنگام عــــــــزاداری ریـــــا را دور کن از خـود
که اینجـــا معرفت می خواهد و شهرت نمـی خواهد
اگر خــــــواهــــی که هیئت را کنی بازیچـــه دستت
حسـین از مــــردمان بی خـــــرد بیعـت نمی خواهد
به زور و پـــول نتــوان هیئتـی ها را کنی تـطمــیع
حیا کن شـــــــرم کن بـــــزم عزا قدرت نمی خواهد
مگو اشک فــلانی حقه بازی هست و نیرنگ است
فضولی تا به کی خاموش باش صحبت نمی خواهد
به کنج خانه خوشــــزاد است و ذکر یا حسین زیرا
که نوکر نوکر اسـت و مجلس و هیئت نمی خواهد
برگرفته از کتاب قفل شکسته
سید حسن خوشزاد
همیشه مزه ی چایی روضه ها خوب است
بسم الله الرحمن الرحیم
یاعلی
أَبَى رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ : حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ :حَدَّثَنَا إِبْرَاهِیمَ ابْنَ مُحَمَّدِ الثَّقَفِیِّ قَالَ :حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ دَاوُدَ الدِّینَوَرِیِّ قَالَ : حَدَّثَنَا مُنْذِرُ الشَّعْرَانِیِّ قَالَ : حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنِ زَیْدٍ قَالَ : حَدَّثَنَا أَبُو قُبَیْلَ ، عَنْ أَبِی الْجَارُودِ رَفَعَهُ إِلَى النَّبِیِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ قَالَ :
إِنَّ حَلْقَةِ بَابِ الْجَنَّةِ مِنْ یَاقُوتَةٍ حَمْرَاءَ عَلَى صَفَائِحِ الذَّهَبِ فَإِذَا دَقَّتْ الْحَلْقَةِ عَلَى الصفیحة طَنَّتْ وَ قَالَتْ :
" یَا عَلِیُّ "
پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) :
کلون درب بهشت از یاقوت سرخ بوده که روی صفحه ی طلایی درب نصب گردیده،وقتی کلون روی درب کوبیده می شود ، صدای یا علی بلند می شود.
علل الشرائع - الشیخ الصدوق - ج 1 –باب 130-ح5- ص 164
اشاره ی حجة الاسلام مسعود عالی به این روایت در برنامه ی سمت خدا :
از علامه ی طباطبائی سوال شد : به چه علت طنین کوبه ی بهشت یا علی است ؟
علامه طباطبایی (ره) پاسخ دادن :
وقتی کسی بر در خانه ای می رود صاحب خانه را صدا می زند ، صاحبخانه و ساقی بهشت علی بن ابیطالب "علیه السلام " می باشد ؛
ایشان صاحب ولایتند .اصل بهشت برای اهل ولایت و آن نعمت های سرشار بهشت است ...
این دوســـتانـی که دم از جنگ می زنند ...
از تیرهـــای نخـورده چــــرا لنگ می زنند ...
همسفره هــــای خلوت آن روزهـــا ببین ...
این روزها چه ساده به هم انگ می زنند ...
هــــر فصل از وحشت رسـوا شدن هنوز ...
ما را به رنگ جماعتشــان رنگ می زنند ...
یوسف ، به بــدنـــامی خود اعتراف کن ...
کز هـر طرف به پیرهنت چنگ می زنند ...
بـازی عوض شده و همان هم قـطارها ...
از داخــل قـطار به مــا سنگ می زنند ...
بیهوده دل نبندید به این تخت روی آب ...
روزی تمــــام اسکله ها زنگ می زنند ...
بهزاد بمانی
در دلـــــم بــود که آدم شــــوم؛ امّـــــــا نشدم
بـى خبر از همه عــالم شـــــوم؛ امّـــــا نشدم
بـــــر درِ پیــــــرِ خــــرابـــات نهــــــــــم روى نیاز
تا بــه این طایفه محــــرم شـــوم؛ امّـــــا نشدم
هجرت از خویش کنم، خـــــانه به محبوب دهم
تا بـــه اسمـــــاء معلّم شـــوم؛ امّــــــــا نشدم
از کف دوست بنوشم همه شـب باده ی عشق
رستــــه از کوثر و زمـــزم شـــوم؛ امّـــــا نشدم
فـــــارغ از خـویشتن و والــه ی رخســـار حبیب
همچنــــان روح مجســـم شــوم؛ امّـــــا نشدم
سر و پا گوش شوم، پاى به ســر هــوش شوم
کـــــز دَم گــرم تو مُلهَم شــوم؛ امّــــــــا نشدم
از صفـــــــــــــا راه بیابــــــم به ســـــوى دار فنا
در وفــــا یــــــار مسلّم شـــوم؛ امّــــــــا نشدم
خواستم بر کنم از کعبه ی دل، هر چه بت است
تــــا بــــرِ دوست مکرّم شــــوم؛ امــــــــّا نشدم
آرزوهـــــــا همـــه در گور شــــد اى نفس خبیث
در دلــــم بــــود کـه آدم شـــــــوم؛ امّــــا نشدم
امام خمینی (ره)