این دوســـتانـی که دم از جنگ می زنند ...
از تیرهـــای نخـورده چــــرا لنگ می زنند ...
همسفره هــــای خلوت آن روزهـــا ببین ...
این روزها چه ساده به هم انگ می زنند ...
هــــر فصل از وحشت رسـوا شدن هنوز ...
ما را به رنگ جماعتشــان رنگ می زنند ...
یوسف ، به بــدنـــامی خود اعتراف کن ...
کز هـر طرف به پیرهنت چنگ می زنند ...
بـازی عوض شده و همان هم قـطارها ...
از داخــل قـطار به مــا سنگ می زنند ...
بیهوده دل نبندید به این تخت روی آب ...
روزی تمــــام اسکله ها زنگ می زنند ...
بهزاد بمانی