رسمـ نرگسانه

خدایا پناه می‌برم به تو از شر قلمی که خباثت‌های نفسم را پشت واژه‌ها پنهان می‌کند . . .

رسمـ نرگسانه

خدایا پناه می‌برم به تو از شر قلمی که خباثت‌های نفسم را پشت واژه‌ها پنهان می‌کند . . .

مشخصات بلاگ
رسمـ نرگسانه

❤....❤....❤.....❤.....❤.....❤
..................................✿❤
...............................✿❤
............................✿❤
........................✿❤
.....................✿❤
..................✿❤
...............✿❤
.............✿❤
...........✿❤
..........✿❤
...........✿❤

سلام خوش اومدید ...

۵ مطلب در اسفند ۱۳۹۲ ثبت شده است

فتحعلی شاه و زنان حرمسرا

روزی فتحعلی شاه نشسته بود و دو تن از بانوان مورد علاقه ی او یکی به نام " جهان " و دیگری به نام " حیات" در دو طرفش نیز نشسته بودند .

شاه این شعر را خواند :

نشسته ام به میان دو دلبر و دو دلم         به که مهر ببندم ؟ در این میان خجلم

فورا جهان گفت :

تو پادشاه جهانی ، جهان تو را باید ...

حیات گفت :

اگر حیات نباشد جهان چه کار آید ؟؟

زن دیگری از زنان حرمسرا که نامش "بقا" بود همین که جملات را شنید متوجه شاه شد و گفت :

حیات و جهان هر دوشان بی وفاست         بقا را طلب کن ، که آخر بقاست ۱

__________________

1-کشکول امامت ، ج1 ، ص 56

  • گل نرگس

قلمی از قلمدان قاضی افتاد.

شخصی که آنجا حضور داشت گفت:جناب قاضی کلنگ خود را بردارید.

قاضی خشمگین پاسخ داد:مردک این قلم است نه کلنگ تو هنوز کلنگ و قلم را از هم باز نشناسی؟

مرد گفت: هر چه هست باشد،تو خانه مرا با آن ویران کردی ...

عبید زاکانی

  • گل نرگس

دیدار ما به همان ساعت نامعلوم دلنشین

سلام ...

حال همۀ ما خوب است ...

خلاصۀ هر چه همین حوالی اسمت ...

تا یادم نرفته است بگویم ؛

خواب دیده ام خانه ای خریده ای،

بی پرده ، بی پنجره  ، بی در  ، بی دیوار،

می دانم همیشه حیاط آنجا پر از هوای تازۀ باز نیامدن است ...

اما

  • گل نرگس

رسم نرگسانه 

اتاق بـسـته و دری که تکـیه گاه می شـود

زپشت پـرده کوچه ای که راه راه می شود

کدام راه،راه تو به سمت خانه ی من است؟

به هر کــدام می روم که اشتباه می شود 

تکـان خــودنـویــس مـن در آفــتاب اسـم تو

به روی سقف خانه ام شبیه ماه می شود

و این شـروع بـازی دوبـاره دل گرفتن است

ظهور کن سـپید من، دلـم سـیاه می شود

زخوشه های گندمی که روی پرده می تپد

دوبــاره ذهــن بــادهـا پـر از گناه می شـود

بیا که بی تو روزها چو رشته های موی من

یکی سپید می شود، یکی سیاه می شود

چه رسم نرگسانه ای به نقطه ای رسیده ام

که دل به جـــای گفتگو فقط نگــاه می شود

تمــام دلخــوشی من به چهره هـای عابران

که فکر می کنم تویی که اشـتباه می شود

رزیتا نعمتی

  • گل نرگس

بهلول و قباله ی بهشت !!!

بهلول هر وقت دلش می گرفت به کنار رودخانه می آمد.

در ساحل می نشست و به آب نگاه می کرد.

پاکی و طراوت آب، غصه هایش را می شست.

اگر بیکار بود همانجا می نشست و مثل بچه ها گِل بازی می کرد.

آن روز هم داشت با گِل های کنار رودخانه، خانه می ساخت.

جلوی خانه باغچه ایی درست کرد و توی باغچه چند ساقه علف و گُل صحرایی گذاشت.

ناگهان صدای پایی شنید برگشت و نگاه کرد.

  • گل نرگس