وعده ی دیدار ...
دیدار ما به همان ساعت نامعلوم دلنشین
سلام ...
حال همۀ ما خوب است ...
خلاصۀ هر چه همین حوالی اسمت ...
تا یادم نرفته است بگویم ؛
خواب دیده ام خانه ای خریده ای،
بی پرده ، بی پنجره ، بی در ، بی دیوار،
می دانم همیشه حیاط آنجا پر از هوای تازۀ باز نیامدن است ...
اما
تو لا اقل گاهی ،
هر از گاهی ،
ببین این طرفها کسی بی قرارت هست یا نه ...!
دیگر از اینهمه سلام ضبط شده بر آداب رفت و آمد مردمان خسته ام ،
پس کی می آیی ؟!
به رؤیای آمدنت در این خانه قناعت کنیم ...؟!
همه می گویند «کی می آیی» ؟
فلانی و فلانی ...
اوفففف از این روزهای کُند طولانی ...
پس کاش کسی می آمد لا اقل خبری می آورد .
روز ،
احتمالاً اتفاقی تازه در ادامۀ شب است،
اگر با تمام وجود بخواهی که روز شود ، روز می شود حتماً !
اصلاً ولش کن برویم سر مطلبی ساده ...
می بینی چه بیقراریم بخدا ؟
تو بگو چه وقت خوشیم ؟
من که درد می کشم از دست فراق و قلیلی کلمات همینطوری ...
بی قرارم ،بی قرارم ،
می خواهم بمانم،
می خواهم بروم ،
رو به همین عصرهای عجیب ...
آدینۀ عدالت همه جا پر است ...
پر است از سؤال و سکوت،
گلایه ، گمان، نان
پچ پچ این و آن،
کوچه ها ،مغازه ها ، مردمان،
چادری نمازی نخ نما بر بند درخت ...
ایوانی آن بالا ...
برجی این سوتر ...
راه بلد قصۀ ما می گفت: دقت کنید صدای کَندن گور می آید ...!
راستی این همه چرت و پرت عجیبِ قشنگ با ما چه نسبتی چه ربطی ، چه حرفی دارند؟!
نه
اصلاً باشد برای بعد ...
تو که همه جا هستی،
توی بازار
توی صف نانوایی،
توی مزرعه های گندم فلان روستا،
قبول نیست آقا ...
دیدی گُمت کردم...!
دیدی آب آمد و از سر دریا گذشت و تو نیامدی ؟
میان ما مگر چند رود گل آلود پر گریه می گذرد که از این دامنه تا آن دامنه که تویی هیچ پلی از اتصال دل نیست ... ؟!
بعضی ها رشوه می خواهند،
رفتگران عیدی،
رهگذران سکوت،
دریغا عشق ...
اتفاق خوب و قشنگی در راه است ،
بگو بشود!
به گامهای کَسان می برم گمان که تویی ، دلم ز سینه برون شد ز پس تپید ، بیا ...!!
من ...
همین من ساده ...
تو که می دانی ،
باور کن برای یک بار برخاستن هزار هزار بار فرو افتادم ...!
با این همه عمری اگر باقی بود طوری از کنار زندگی می گذرم که نه دیگر تنی برایم سالم بماند و نه این دل نا ماندگار بی درمان ...!
برهنه به بستر بی کسی مرده ام ، تو از یادم نمی روی ..
خاموش به رسم رساترین شیون آدمی ، تو از یادم نمی روی ..
گریبانی برای دریدن این بغض بیقرار ، تو از یادم نمی روی ..
خوب کرده ای که از یادم نمی روی ...
گریه در گریه ،
خنده به شوق ،
گوش کن ،
گوش کن ،
ای تو همین حوالی در جمع منو این بغض بیقرار جای تو خالی ...
حالا می دانم سلام مرا به اهل هوای همیشۀ عصمت خواهی رساند ....
از نو برایت می نویسم ...
حال همۀ ما خوب است ،
اما تو باور مکن ...!
دیدار ما به همان ساعت نامعلوم دلنشین ...
خداحافظ ؛
- ۹۲/۱۲/۱۴