شیخ شبلی را یکی غیبت کرد.
شیخ برای غیبت کننده یک طبق رطب فرستاد و گفت : شنیدم که تو عبادت خود را برای ما هدیه فرستاده ای، من نیز خواستم تلافی کنم ...
شیخ شبلی را یکی غیبت کرد.
شیخ برای غیبت کننده یک طبق رطب فرستاد و گفت : شنیدم که تو عبادت خود را برای ما هدیه فرستاده ای، من نیز خواستم تلافی کنم ...
ملانصرالدین و عالم قبر
روزی ملا از کنار قبرستان روستایی که آنجا ساکن بود می گذشت . به ناگاه قبری شکافته یافت ، وارد قبر شد و دراز کشید ،
حوالی شب کاروانی با اسب و قاطر و شتراز بیرون روستا به سمت روستا می آمد ،
همان دم که سرو صدای کاروانیان به گوش ملا رسید ، به خیال آنکه ملائکه ی نکیر و منکر میباشند هراسناک از جای خود برخواست .
اسب ها و قاطرها وقتی ملا را در تاریکی دیدن رَم کردند و ریختند بر سر ملا و چندتای از آن زبان بسته ها به داخل قبر افتادند ...
و وقتی کاروانیان متوجه این ماجرا شدند که ملا دست به چنین کاری زده ریختن بر سر وی و او را به باد کتک گرفتند .
ملا از دست آنها گریخت و با جامه ی پاره و سرو روی خونین به خانه بازگشت ،
عیال ملا وقتی او را با این اوضاع دید از وی سوال کرد :
راستش را بگو ملا باز چه دست گلی به آب دادی ؟؟
ملا ماجرا را تا به آخر برای عیالش بازگو کرد . بعد از اندکی که حال ملا بهتر شد عیال از وی سوال کرد :
خب ملا حالا بگو ببینم از عالم قبر چه خبر ؟؟
ملا در جواب عیال گفت :
اگر قاطر کسی را رَم ندهی با تو کاری ندارند !!!!