شاهزاده خانم رومی (4)
مژده امام هادى (علیه السلام) به نرجس خاتون (سلام الله علیها)
به ولادت امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) از او
به نقل از سایت استاد انصاریان
بشر مىگوید:
وقتى خانم ملیکا را به سامره آوردم و او به خانه حضرت هادى
(ع) وارد شد، در اولین
بارى که در بیدارى چشم این انسان والا به امام هادى (ع) مىافتد، حضرت به او مىگوید، نرجس، و او را به اسم
اصلى اش صدا مىزند.
بعد از او مىخواهد بنشیند و به او مىگوید که: آیا دلت مىخواهد در اولین برخوردت این مبلغ پول را به عنوان هدیه و چشم روشنى به تو بدهم، یا این که مژدهاى را به تو بدهم. خوش به حال قلبهایى که از پول آزاد است.
نرجس گفت: یابن رسول الله! پول نمىخواهم و مژده را مىخواهم.
حضرت (ع) فرمود: به تو مژده مىدهم که آن کسى که در عاقبت،
تمام دنیا را پر از عدل و داد مىکند، بعد از آنى که پر از ظلم و جور شده، از تو
به دنیا مىآید. تو این قدر پیش خدا ارزش پیدا کردهاى که
ظرف وجود تو، شایستگى تربیت کردن پرچمدار عدل جهانى را دارد. او که نتیجه همه انبیاء و امامان است، از
رَحِم تو به دنیا مى آید.
بعد حضرت فرمود: خواهر، حکیمه خاتون! بیا ایشان همان خانمى است که درباره
او به تو مىگفتم. او را ببر و حلال و حرام خدا را به او یاد بده. عبادتها را به
او یاد بده؛ یعنى اگر مىخواهید ظرف وجودتان، شایستگى منابع
فیض حق را پیدا کند، عبادت خدا کنید و رعایت حلال و حرامش را بنمایید.
1
حکیمه خاتون یک روز آمد و به برادرش حضرت هادى (ع) گفت: این دختر همه تعالیم دین را یاد گرفته است و به زیبایى هم
خدا را عبادت مىکند.
بعد حضرت فرزندش، امام حسن عسکرى (ع)، را صدا زد و به او
فرمود: پسرم! این دختر، لایق آن شده که من او را براى تو عقد کنم.
سپس او را براى امام عسکرى (ع) عقد کرد و پس از گذشت مدتى، حضرت نرجس (س) به شوهرش، امام عسکرى (ع)، گفت: به من مژده شده بود که من حامله مىشوم، ولى چرا چنین نشدم؟
حضرت به او فرمود: شما الان حامله هستى، ولى حاملگىات، مثل حاملگى مادر موسى
است. این سرّ خداست که در شکم تو مىباشد. این حجت خدا و
بقیه الله است.
هر چشمى نباید او را ببیند و هر گوشى نباید
صدایش را بشنود تا شب پانزده شعبان که به منزله شب قدر است.
در شب پانزدهم، امام عسکرى (علیه السلام) فرمود: امانت خدا امشب بى درد به دنیا مىآید؛ یعنى با خدا، پیغمبر و امامان بسازید
که همه دردها علاج است. بى درد به دنیا مىآید. نیمه شب بود که حضرت حجت (عجل الله تعالی فرجه الشریف) به دنیا
آمد.
مادرش مىگوید، به محض این که حضرت از بدن من جدا شد، صدایش در آمد: اشهد ان لا اله الاالله و ان جدى رسول الله،
و همینطور ادامه داد : و شهادت داد به امیر
مؤمنان (ع)، به حضرت مجتبى (ع)، به حضرت سیدالشهداء (ع)، به زین العابدین (ع)، به
امام باقر (ع)، امام صادق (ع)، به موسى بن جعفر (ع)، به حضرت رضا (ع)، به حضرت
جواد (ع)، به حضرت هادى (ع) و به پدر بزرگوارش و به عنوان امامان
واجبالاطاعه به آنان سلام کرد.
بعد امام عسکرى (ع) گفت: او را پیش من بیاورید. در همان آغوش اول، امام (ع) به شانه فرزندش نگاه کرد و دید بر شانهاش این آیه مهر خورده: «وَ نُرِیدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِى الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّهً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِینَ»2
______________________________
(1) 1. شیخ
صدوق، کمالالدین و تمام النعمه، ص 418- 423.
(1) 1. قصص: 5.
- ۹۳/۰۹/۱۰