رسمـ نرگسانه

خدایا پناه می‌برم به تو از شر قلمی که خباثت‌های نفسم را پشت واژه‌ها پنهان می‌کند . . .

رسمـ نرگسانه

خدایا پناه می‌برم به تو از شر قلمی که خباثت‌های نفسم را پشت واژه‌ها پنهان می‌کند . . .

مشخصات بلاگ
رسمـ نرگسانه

❤....❤....❤.....❤.....❤.....❤
..................................✿❤
...............................✿❤
............................✿❤
........................✿❤
.....................✿❤
..................✿❤
...............✿❤
.............✿❤
...........✿❤
..........✿❤
...........✿❤

سلام خوش اومدید ...

شاهزاده خانم رومی (2)

دوشنبه, ۱۰ آذر ۱۳۹۳، ۰۸:۰۸ ب.ظ

دستور امام هادى (علیهالسلام) براى خرید کنیزى ویژه‏
به نقل از سایت استاد انصاریان

بشر بن سلیمان که پاکى را از جدش ابوایوب انصارى به ارث برده، در این روایت مى‏گوید:

من در خانه بودم که درب را زدند. خودم دم درب‏ آمدم و آن را باز کردم. دیدم خادم وجود مبارک حضرت هادى، امام على النقى، امام دهم (ع)، است.

او به من گفت:

بشر! حضرت هادى (ع) شما را خواسته است.

گفتم: سمعاً و طاعاً.

آدم پاک، مطیع منابع فیض است و آدم ناپاک، از منابع فیض اطاعت ندارد.

ناپاکى‏ که موجب مى‏شود او اطاعت نداشته باشد، کبر و خودبینى او است. حجاب تکبّر و استکبار نمى‏گذارد که انسان به اطاعت از خدا، انبیاء و ائمه طاهرین برخیزد:

«وَ إِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِکَهِ اسْجُدُوْا لآِدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ أَبَى وَ اسْتَکْبَرَ وَ کَانَ مِنَ الْکَافِرِینَ‏». 1

کبر، آلودگى است؛ کبر ناپاکى است و مانع اطاعت از خدا، انبیاء و ائمه طاهرین: مى‏باشد.


بشر در ادامه مى‏گوید:

به محض این که کافورِ خادم به من اعلام کرد، وجود مبارک امام هادى (ع) شما را مى‏خواهد، من دوان دوان رفتم که به حضور حضرت برسم.

خدمت حضرت نشستم و امام (ع) به من فرمود:

محبت خانواده ما در قلوب شما و پدران شما بوده است.

عجیب است که حضرت (ع) فرمود که این محبت را فرزندان این خانواده، از پدرانشان به ارث برده‏اند.

معلوم مى‏شود که معنویات هم به ارث برده مى‏شود.

اگر من معنویت داشته باشم، آن معنویت تا حدى به فرزندان من به ارث مى‏رسد.

اگر من فاقد معنویت باشم، فرزندان من هم از من ارث معنوى نمى‏برند، مگر این که خداوند متعال به علتى عنایتى به من فرماید و قلبم ظرف معنویت بشود.

حالا ممکن است یا در برخورد با استاد الهى، یا در برخورد با یک دوست الهى، یا در برخورد با یک کتاب، و یا در برخورد با یک حادثه که شاید هم به چشم نیاید، براى ما چنین اتفاقى بیافتد.

ما درباره حضرت سیدالشهداء (ع) همین معناى ارث را در زیارت وارث مى‏خوانیم:

«السَّلامُ عَلَیْکَ یا وارِثَ آدَمَ صَفْوَهِ اللَّهِ، السَّلامُ عَلَیْکَ یا وارِثَ نُوحٍ نَبِىِّ اللَّهِ، السَّلامُ عَلَیْکَ یا وارِثَ إِبْراهِیمَ خَلِیلِ اللَّهِ، السَّلامُ عَلَیْکَ یا وارِثَ مُوسى کَلِیمِ اللَّهِ، السَّلامُ عَلَیْکَ یا وارِثَ عِیسى رُوحِ اللَّهِ، السَّلامُ عَلَیْکَ یا وارِثَ مُحَمَّدٍ حَبِیبِ اللَّهِ، السَّلامُ عَلَیْکَ یا وارِثَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ، السَّلامُ عَلَیْکَ یا وارِثَ فاطِمَهَ الزَّهْراء.»

به راستى، امام حسین (ع) چه چیزى از انبیاى گذشته ارث برده؟

حضرت اباعبدالله الحسین (ع) تمام معنویات انبیاى خدا را به ارث برده است.

این ارث، ارث مالى نیست. همان‏طورى که پروردگار عالم در قرآن مى‏فرماید، این قرآن ارث من است،

و بعد هم بیان مى‏کند که چه کسانى این قرآن را به ارث مى‏برند:

«ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتَابَ الَّذِینَ اصْطَفَیْنَا مِنْ عِبَادِنَا2

کسى که قرآن را از خدا به ارث ببرد، به کجا مى‏رسد؟ به مقام قرب و مقام لقا.

معلوم مى‏شود محبت و ولایت اهل‏بیت(ع) و پیغمبر عظیم‏الشأن اسلام (ص) ارثى معنوى است که بر پدران و مادران واجب شرعى و اخلاقى مى‏باشد که این محبت و مودت را به فرزندانشان منتقل کنند. آن‏ها باید بکوشند که فقط خانه به ارث نگذارند؛ فقط مال و پول به ارث نگذارند.

بالاترین ارثى که‏ از یک پدر یا مادر براى فرزندانش مى‏تواند بماند، مودت و محبت پیغمبر (ص) و اهل‏بیت (ع)  است.

این‏ وظیفه پدران و مادران است که فرزندانشان را با این مجالس آشنا کنند؛ با قرآن کریم آشنا کنند؛ گاهى خودشان بنشینند و با فرزندانشان درباره این که پیغمبر (ص) و اهل‏بیت (ع) ،کشتى نجات در دنیا و آخرت هستند، صحبت کنند تا به تدریج این مودت و محبت به ارث داده بشود و دل، جان، مشاعر و سینه فرزندان از شربت بى‏نظیر مودت و محبت اهل‏بیت (ع) پر شود.

این سخن را امام هادى (ع) به بشر بن سلیمان فرمود که شما از گذشتگانتان مودت و محبت ما را گرفتید و از آن‏ها به ارث بردید.

بعد حضرت فرمود، شما که داراى مودّت و محبت نسبت به ما هستید؛ مورد اطمینان ما اهل‏بیت(ع) هستید.

این مقام، مقام خیلى بزرگى است که در این دنیا با این همه جاذبه‏هاى مادى، امام معصوم به انسانى اطمینان کند و بگوید من نسبت به اسرارم، به تو مطمئن هستم؛ نسبت به اموالى که سهم امام است، به تو مطمئن هستم؛

نسبت به شیعیانم، به تو مطمئن هستم؛ نسبت به دنیا و آخرت مردم، به تو اعتماد دارم؛ یعنى یک شیعه باید این حد به کمال برسد.

آنان انسان را با مال، با جان، با قیافه، با حوادث اجتماعى و با پدیده‏ها و مسایل خانوادگى‏ امتحان مى‏کنند و به این راحتى کسى مورد اعتماد امام واقع نمى‏شود.

انسان باید از کوران امتحانات و ابتلائات سالم بیرون بیاید و خودش را به پیغمبر (ص) و ائمه: نشان بدهد که عیب قابل توجّهى در من نیست تا ائمه (ع) به انسان اعتماد کنند تا از پس پرده غیبت، به خاطر اعتمادشان، مقامى معنوى را در اختیار انسان بگذارند.

بعد امام هادى (ع) فرمود:

بشر! از میان همه دوستان، براى سِرّى ناگفته، تو را انتخاب کردم؛ چون من مى‏دانم، تو این خبر و این سِرّ را به احدى نمى‏گویى.

بشر مى‏گوید: عرض کردم، تسلیم هستم.

بعد حضرت (ع) قلم مبارکش را برداشت و به خط ترکى رومى، روم شرقى که همین منطقه ترکیه و دامنه جبال آرارات بود، به زبان و به خطّ آن‏ها، نامه‏اى را نوشت و آن را در بسته تحویل من داد و دویست و بیست درهم هم پول به من داد که پول قابل توجّهى بود

و سپس به من فرمود: فردا از سامرا به جانب بغداد حرکت مى‏کنى و وسط روز، در گذرگاه رود فرات مى‏ایستى.

آن جا، وکیلانِ خریدى از طرف بنى‏عباس و جوانان پولدار اعراب‏ کنار معبر ایستاده‏اند و کشتى‏ها، و بلم‏ها و زورق‏هایى، به آن جا مى‏آیند و پهلو مى‏گیرند و وکلاى خرید بنى‏عباس و جوانان عرب براى خرید کنیز مى ‏آیند؛

چون در آن بلم‏ها و در آن کشتى‏ها کنیزان اسیرى هست که مسلمانان آن‏ها را با پول مى‏خرند. شما آن جا مواظب باش. مرد کنیزفروشى به نام عمر بن یزید با بلم مى‏آید و پهلو مى‏گیرد.

در میان کنیزان او، کنیزى است که دو لباس حریر بر تن اوست و یک روانداز را هم بر خود انداخته. هر کسى مى‏آید او را بخرد، این کنیز قبول نمى‏کند. به هر قیمتى که مى‏خواهند او را بخرند، او قبول نمى‏کند.

کسى آمد که او را به قیمت سیصد دینار طلا بخرد، این کنیز به او گفت، اگر ثروت تو به اندازه ثروت سلیمان (ع) باشد و حشمتت هم به عظمت حضرت سلیمان (ع) برسد، من نخواهم گذاشت که عمر بن یزید من را به تو بفروشد. من باید خودم خریدارم را پیدا کنم.

یک امتیاز این کنیز، آن است که نمى‏گذارد، خریدارى به او دست بزند، مثلًا بین کنیزان برود و دست بر روى شانه‏اش بگذارد و بگوید، من این کنیز را مى‏خواهم. اگر کسى حتى به یک قدمى‏اش برسد، او فریاد مى‏زند.

این فریاد، به خاطر عفت، پاکى و طهارتش است؛ یعنى براى پاکى فریاد مى‏زند؛براى این‏که خطر مى‏خواهد به عفت و ناموسِ مملکتى نزدیک بشود. در چنین موقعیتى باید همه داد بزنند؛ آن هم فریادى که خطر را براند و دور کند و سیطره خطر را بشکند؛ یعنى نگذارید دست نامحرمى به ناموس مسلمان‏ها برسد و حتى لباسش را لمس کند.

این کنیز نمى‏گذارد، نه کسى به او نزدیک شود، و نه کسى به لباسش دست بزند، و نه کسى هم او را بخرد. هرگاه چنین شود، او فریاد مى‏زند و از خود دفاع مى‏کند. این‏ها علایم این کنیز است.

بشر بن سلیمان مى‏گوید، من نامه و پول را برداشتم و همان روزى که وجود مبارک حضرت هادى امام على‏النقى (ع) فرمود، رفتم تا به کنار معبر فرات رسیدم.

تمام جریاناتى را که امام برایم تعریف کرده بودند، من به چشم خود دیدم. امام (ع)، دفتر آفرینش و مصداق این آیه قرآن است: «وَ کُلَّ شَىْ‏ءٍ أَحْصَیْنَاهُ فِى إِمَامٍ مُبِینٍ»3

«امام مبین»، غیر از امام معصوم چه کسى است؟

همه چیز را خداوند در وجود امام معصوم شماره کرده است؛ امام به تنهایى کتاب آفرینش است، کتاب نفسى پروردگار. طبق قرآن، ما سه کتاب در این عالم داریم: کتاب تکوین، کتاب تشریع و کتاب نفسى. در وجود امام هم خطوط کتاب تشریع ثبت است و هم خطوط کتاب تکوین. وگرنه او امام نبود؛ پیشوا نبود؛ واجب‏الاطاعه نبود؛ بلکه او مثل بقیه، فردى معمولى بود. دیدم که این کنیز دارد تمام برنامه‏هایى را که امام هادى (ع) فرموده بود، اجرا مى‏کند.

عمر بن یزید گفت، خانم! تکلیف من چیست؟ شما که همه مشترى‏ها را دارى رد مى‏کنى؟

گفت، من به انتخاب خودم باید مشترى انتخاب کنم. اگر من را به غیر چنین کسى بفروشى، آن خریدار ضرر مى‏کند؛ چون من خودم را مى‏کشم و هلاک مى‏کنم؛ یعنى به قیمت جانت هم که شده، جایى که نباید قرار بگیرى، قرار نگیر.

ابن‏ زیاد به میثم تمار پیشنهاد بیزارى از امیرمؤمنان (ع) را داد.

میثم گفت، جایگاه بیزارى، جاى من نیست.

ابن‏ زیاد گفت، مى‏دهم بر سر همان دارى که تو را بر آن به صلیب کشیده‏ام، دست و پایت را قطع کنند.

گفت، دست‏ها و پاهایم را قطع کن، اما جایى که دارى من را به آن دعوت مى‏کنى، جاى من نیست؛

جایگاه انسان، ایمان است؛ کرامت است؛ عفت است؛ سداد است؛ درستى است؛ سلامت است؛

من را به آن جایى دعوت مى‏کنى که جاى من نیست. هر چند به قیمت جانم تمام بشود، به چنین جایى نمى‏آیم و چنین پیشنهادى را قبول نمى‏کنم.

کنیز گفت، اگر من را به کسى که من انتخاب نکردم بفروشى، من خود را هلاک مى‏کنم.

بشر مى‏گوید: من خودم جلو آمدم و به عمر بن یزید گفتم، من نامه‏اى دارم که آن را یکى از بزرگان نوشته است؛ از این که امام (ع) به من فرموده بود، من به تو اطمینان دارم و مى‏خواهم سرى را به تو بگویم، مى‏دانستم که نباید اسم امام (ع) را ببرم؛

چون مأمورین مخفى بنى‏عباس به دنبال این بودند که حداقل تا مى‏توانند جلوى به وجود آمدن امام دوازدهم را بگیرند، و حداکثر هم به دنبال این بودند که اگر ایشان به وجود آمد، با پى‏جویى او را نابود کنند. خیلى باید آدم مورد اعتماد امام معصوم‏ باشد که سِرّ را فاش نکند.

بشر گفت، این نامه را یکى از بزرگان نوشته و اخلاق، رفتار، کردار و وضع خود را در این نامه توضیح داده است.

اگر اجازه مى‏دهى، من این نامه را به این کنیز هم بدهم که بخواند تا با خواندن اوصاف صاحب نامه، اگر دلش خواست، حاضر شود به او فروخته شود. عمر نامه را گرفت و به آن کنیز داد. کنیز نامه را باز کرد.

گوش مى‏خواهد نداى آشنا      آشنا داند صداى آشنا 4

کنیز کلمه به کلمه نامه را در زیر چادر عصمت و عفت نگاه کرد و مثل ابر بهار اشک ریخت، و بعد به عمر بن یزید گفت، من را به صاحب همین نامه بفروش.

بشر مى‏گوید، وارد قیمت شدیم تا بالاخره هر دو نفرمان بر سر قیمت دویست و بیست درهم توافق کردیم، و به همان دویست و بیست درهمى که‏ وجود مبارک حضرت هادى (ع) به من مرحمت کرده بود، کنیز را به من فروخت.

برادران مؤمن و شیعه!

اعتماد تا کجا؟

که امام هادى (ع) به یک مرد غریبه تنها بگوید، به بغداد برو و کنیز جوانى را بخر و او را براى من به سامرا بیاور؛

چون امام مى‏داند که این مرد، نه نگاه به این کنیز مى‏کند، و نه سخن اضافه‏اى با او مى‏زند؛

یعنى یک شیعه باید نسبت به یک زن بیگانه و غریبه، این گونه باشد،

نه اهل نگاه،

و نه اهل سخن گفتن اضافه.

این خواسته امام (ع) است؛

خواسته پیغمبر (ص) است؛

خواسته پروردگار است:

«قُل لِّلْمُؤْمِنِینَ یُغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ وَ یَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ... وَ قُل لِّلْمُؤْمِنَاتِ یَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ وَ یَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَ‏».5

نسبت به این وضع موجود که ما داریم، خدا و پیغمبر و ائمه: راضى نیستند.

نسبت به این تماس با با نامحرم، نسبت

به این وضع پارک‏ها،

نسبت به این وضع فرودگاه‏ها،

نسبت به این وضع اتوبوس‏ها،

نسبت به این وضع تاکسى‏ها

و نسبت به این وضع‏ مغازه‏ها که در آن‏ها رعایت محرم و نامحرمى نمى‏شود،

و نسبت به این وضع ناهنجار که گروهى از زنان و دختران با مو و روى باز و گاهى هم با بدن باز و با نمایش زینت‏هاى‏شان، در جامعه ظاهر مى‏شوند. خدا، انبیاء و ائمه راضى نیستند؛

چرا که این برنامه‏ها مبدأ تولید انواع گناهان و مفاسد است و سبب در هم شکسته شدن پایه‏هاى اساسى خانواده و جامعه، و ازدیاد طلاق و کثرت گناه مى‏گردد.

______________________________
(1) 1. بقره: 34.

(2) 1. فاطر: 32: ما این قرآن مجید را به ارث دادیم به کسانى که بنده انتخاب شد ما بودند.

(3) 1. یس: 12.

(4) 1. عمان سامانى.

(5) 1. نور: 30- 31.

  • گل نرگس

نظرات  (۱)

  • ... حسینی ...
  • سلام بزرگوار
    متن شایسته ی تقدیری نوشتید...
    قلمتان مستدام...

    پاسخ:
    سلام
    ممنون از حضور و تشکر از لطفتون ..