شاهزاده خانم رومی (2)
دستور امام هادى (علیهالسلام) براى خرید کنیزى ویژه
به نقل از سایت استاد انصاریان
بشر بن سلیمان که پاکى را از جدش ابوایوب انصارى به ارث برده، در این روایت مىگوید:
من در خانه بودم که درب را زدند. خودم دم درب آمدم و آن را باز کردم. دیدم خادم وجود مبارک حضرت هادى، امام على النقى، امام دهم (ع)، است.
او به من گفت:
بشر! حضرت هادى (ع) شما را خواسته است.
گفتم: سمعاً و طاعاً.
آدم پاک، مطیع منابع فیض است و آدم ناپاک، از منابع فیض اطاعت ندارد.
ناپاکى که موجب مىشود او اطاعت نداشته باشد، کبر و خودبینى او است. حجاب تکبّر و استکبار نمىگذارد که انسان به اطاعت از خدا، انبیاء و ائمه طاهرین برخیزد:
«وَ إِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِکَهِ اسْجُدُوْا لآِدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ أَبَى وَ اسْتَکْبَرَ وَ کَانَ مِنَ الْکَافِرِینَ». 1
کبر، آلودگى است؛ کبر ناپاکى است و مانع اطاعت از خدا، انبیاء و ائمه طاهرین: مىباشد.
بشر در ادامه مىگوید:
به محض این که کافورِ خادم به من
اعلام کرد، وجود مبارک امام هادى (ع) شما را مىخواهد، من دوان دوان رفتم که به
حضور حضرت برسم.
خدمت حضرت نشستم و امام (ع) به من فرمود:
محبت خانواده ما در قلوب شما و پدران شما بوده است.
عجیب است که حضرت (ع) فرمود که این محبت را فرزندان این خانواده، از پدرانشان به ارث بردهاند.
معلوم مىشود که معنویات هم به ارث برده مىشود.
اگر من معنویت داشته باشم، آن معنویت تا حدى به فرزندان من
به ارث مىرسد.
اگر من فاقد معنویت باشم، فرزندان من هم از من ارث معنوى
نمىبرند، مگر این که خداوند متعال به علتى عنایتى به من فرماید و قلبم ظرف معنویت
بشود.
حالا ممکن است یا در برخورد با استاد الهى، یا در برخورد
با یک دوست الهى، یا در برخورد با یک کتاب، و یا در برخورد با یک حادثه که شاید هم
به چشم نیاید، براى ما چنین اتفاقى بیافتد.
ما درباره حضرت سیدالشهداء (ع) همین معناى ارث را در زیارت وارث مىخوانیم:
« »
به راستى، امام حسین (ع) چه چیزى از انبیاى گذشته ارث برده؟
حضرت اباعبدالله الحسین (ع) تمام معنویات انبیاى خدا را به ارث برده است.
این ارث، ارث مالى نیست. همانطورى که پروردگار عالم در قرآن مىفرماید، این قرآن ارث من است،
و بعد هم بیان مىکند که چه کسانى این قرآن را به ارث مىبرند:
«ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتَابَ الَّذِینَ اصْطَفَیْنَا مِنْ عِبَادِنَا.» 2
کسى که قرآن را از خدا به ارث ببرد، به کجا مىرسد؟ به مقام قرب و مقام لقا.
معلوم مىشود محبت و ولایت اهلبیت(ع) و پیغمبر عظیمالشأن اسلام (ص) ارثى معنوى است که بر پدران و مادران واجب شرعى و اخلاقى مىباشد که این محبت و مودت را به فرزندانشان منتقل کنند. آنها باید بکوشند که فقط خانه به ارث نگذارند؛ فقط مال و پول به ارث نگذارند.
بالاترین ارثى که از یک پدر یا مادر براى
فرزندانش مىتواند بماند، مودت و محبت پیغمبر (ص) و اهلبیت (ع) است.
این وظیفه
پدران و مادران است که فرزندانشان را با این مجالس آشنا کنند؛ با قرآن کریم آشنا
کنند؛ گاهى خودشان بنشینند و با فرزندانشان درباره این که پیغمبر (ص) و اهلبیت (ع)
،کشتى نجات در دنیا و آخرت هستند، صحبت کنند تا به تدریج این مودت و محبت
به ارث داده بشود و دل، جان، مشاعر و سینه فرزندان از شربت بىنظیر مودت و محبت
اهلبیت (ع) پر شود.
این سخن را امام هادى (ع) به بشر بن سلیمان فرمود که شما
از گذشتگانتان مودت و محبت ما را گرفتید و از آنها به ارث بردید.
بعد حضرت فرمود، شما که داراى مودّت و محبت نسبت به ما
هستید؛ مورد اطمینان ما اهلبیت(ع)
هستید.
این مقام، مقام خیلى بزرگى است که در این دنیا با این همه
جاذبههاى مادى، امام معصوم به انسانى اطمینان کند و بگوید من نسبت به اسرارم، به
تو مطمئن هستم؛ نسبت به اموالى که سهم امام است، به تو مطمئن هستم؛
نسبت به شیعیانم، به تو مطمئن هستم؛ نسبت به دنیا و آخرت
مردم، به تو اعتماد دارم؛ یعنى یک شیعه باید این حد به کمال برسد.
آنان انسان را با مال، با جان، با قیافه، با حوادث اجتماعى
و با پدیدهها و مسایل خانوادگى امتحان
مىکنند و به این راحتى کسى مورد اعتماد امام واقع نمىشود.
انسان باید از کوران امتحانات و ابتلائات سالم بیرون بیاید
و خودش را به پیغمبر (ص) و ائمه: نشان بدهد که عیب قابل توجّهى در من نیست تا ائمه
(ع) به انسان اعتماد کنند
تا از پس پرده غیبت، به خاطر اعتمادشان، مقامى معنوى را در اختیار انسان بگذارند.
بعد امام هادى (ع) فرمود:
بشر! از میان همه دوستان، براى سِرّى ناگفته، تو را انتخاب
کردم؛ چون من مىدانم، تو این خبر و این سِرّ را به احدى نمىگویى.
بشر مىگوید: عرض کردم، تسلیم هستم.
بعد حضرت (ع) قلم مبارکش را برداشت و به خط ترکى رومى، روم شرقى که همین منطقه ترکیه و دامنه
جبال آرارات بود، به زبان و به خطّ آنها، نامهاى را نوشت و آن را در بسته تحویل
من داد و دویست و بیست درهم هم پول به من داد که پول قابل توجّهى بود
و سپس به من
فرمود: فردا از سامرا به جانب بغداد حرکت مىکنى و وسط روز، در
گذرگاه رود فرات مىایستى.
آن جا، وکیلانِ خریدى از طرف بنىعباس و جوانان پولدار
اعراب کنار
معبر ایستادهاند و کشتىها، و بلمها و زورقهایى، به آن جا مىآیند و پهلو
مىگیرند و وکلاى خرید بنىعباس و جوانان عرب براى خرید
کنیز مى آیند؛
چون در آن بلمها و در آن کشتىها کنیزان اسیرى هست که
مسلمانان آنها را با پول مىخرند. شما آن جا مواظب باش. مرد
کنیزفروشى به نام عمر بن یزید با بلم مىآید و پهلو مىگیرد.
در میان کنیزان او، کنیزى است که دو لباس
حریر بر تن اوست و یک روانداز را هم بر خود انداخته. هر کسى مىآید او را بخرد،
این کنیز قبول نمىکند. به هر قیمتى که مىخواهند او را بخرند، او قبول نمىکند.
کسى آمد که او را به قیمت
سیصد دینار طلا بخرد، این کنیز به او گفت، اگر
ثروت تو به اندازه ثروت سلیمان (ع) باشد و حشمتت هم به عظمت حضرت سلیمان (ع) برسد،
من نخواهم گذاشت که عمر بن یزید من را به تو بفروشد. من باید خودم خریدارم را پیدا
کنم.
یک امتیاز این کنیز، آن است که نمىگذارد، خریدارى به او دست بزند، مثلًا بین کنیزان برود و دست بر
روى شانهاش بگذارد و بگوید، من این کنیز را مىخواهم. اگر کسى حتى به یک قدمىاش
برسد، او فریاد مىزند.
این فریاد، به خاطر عفت، پاکى و طهارتش است؛ یعنى براى پاکى فریاد مىزند؛براى اینکه خطر مىخواهد به عفت و ناموسِ مملکتى نزدیک بشود. در چنین موقعیتى باید همه داد بزنند؛ آن هم فریادى که خطر را براند و دور کند و سیطره خطر را بشکند؛ یعنى نگذارید دست نامحرمى به ناموس مسلمانها برسد و حتى لباسش را لمس کند.
این کنیز نمىگذارد، نه کسى به او نزدیک شود، و نه کسى به لباسش دست بزند، و نه کسى هم او را بخرد. هرگاه چنین شود، او فریاد مىزند و از خود دفاع مىکند. اینها علایم این کنیز است.
بشر بن سلیمان مىگوید، من نامه و پول را برداشتم و همان
روزى که وجود مبارک حضرت هادى امام علىالنقى (ع) فرمود، رفتم تا به کنار معبر
فرات رسیدم.
تمام جریاناتى را که امام برایم تعریف کرده بودند، من به
چشم خود دیدم. امام (ع)، دفتر آفرینش و مصداق این آیه قرآن است: «
»3
«امام مبین»، غیر از امام معصوم چه کسى است؟
همه چیز را خداوند در وجود امام معصوم شماره کرده است؛ امام به تنهایى کتاب آفرینش است، کتاب نفسى پروردگار. طبق قرآن، ما سه کتاب در این عالم داریم: کتاب تکوین، کتاب تشریع و کتاب نفسى. در وجود امام هم خطوط کتاب تشریع ثبت است و هم خطوط کتاب تکوین. وگرنه او امام نبود؛ پیشوا نبود؛ واجبالاطاعه نبود؛ بلکه او مثل بقیه، فردى معمولى بود. دیدم که این کنیز دارد تمام برنامههایى را که امام هادى (ع) فرموده بود، اجرا مىکند.
عمر بن یزید گفت، خانم! تکلیف من چیست؟ شما که همه مشترىها را دارى رد مىکنى؟
گفت، من به انتخاب خودم باید مشترى انتخاب کنم. اگر من را به غیر چنین کسى بفروشى، آن خریدار ضرر مىکند؛ چون من خودم را مىکشم و هلاک مىکنم؛ یعنى به قیمت جانت هم که شده، جایى که نباید قرار بگیرى، قرار نگیر.
ابن زیاد به میثم تمار پیشنهاد بیزارى از امیرمؤمنان (ع) را داد.
میثم گفت، جایگاه بیزارى، جاى من نیست.
ابن زیاد گفت، مىدهم بر سر همان دارى که تو را بر آن به صلیب کشیدهام، دست و پایت را قطع کنند.
گفت، دستها و پاهایم را قطع کن، اما جایى که دارى من را به آن دعوت مىکنى، جاى من نیست؛
جایگاه انسان، ایمان است؛ کرامت است؛ عفت است؛ سداد است؛ درستى است؛ سلامت است؛
من را به آن جایى دعوت مىکنى که جاى من نیست. هر چند به قیمت جانم تمام بشود، به چنین جایى نمىآیم و چنین پیشنهادى را قبول نمىکنم.
کنیز گفت، اگر من را به کسى که من انتخاب نکردم بفروشى، من خود را هلاک مىکنم.
بشر مىگوید: من خودم جلو آمدم و به عمر بن یزید گفتم، من نامهاى دارم که آن را یکى از بزرگان نوشته است؛ از این که امام (ع) به من فرموده بود، من به تو اطمینان دارم و مىخواهم سرى را به تو بگویم، مىدانستم که نباید اسم امام (ع) را ببرم؛
چون مأمورین مخفى بنىعباس به دنبال این بودند که حداقل تا مىتوانند جلوى به وجود آمدن امام دوازدهم را بگیرند، و حداکثر هم به دنبال این بودند که اگر ایشان به وجود آمد، با پىجویى او را نابود کنند. خیلى باید آدم مورد اعتماد امام معصوم باشد که سِرّ را فاش نکند.
بشر گفت، این نامه را یکى از بزرگان نوشته و اخلاق، رفتار، کردار و وضع خود را در این نامه توضیح داده است.
اگر اجازه مىدهى، من این نامه را به این کنیز هم بدهم که بخواند تا با خواندن اوصاف صاحب نامه، اگر دلش خواست، حاضر شود به او فروخته شود. عمر نامه را گرفت و به آن کنیز داد. کنیز نامه را باز کرد.
گوش مىخواهد نداى آشنا آشنا داند صداى آشنا 4
کنیز کلمه به کلمه نامه را در زیر چادر عصمت و عفت نگاه کرد و مثل ابر بهار اشک ریخت، و بعد به عمر بن یزید گفت، من را به صاحب همین نامه بفروش.
بشر مىگوید، وارد قیمت شدیم تا بالاخره هر دو نفرمان بر سر قیمت دویست و بیست درهم توافق کردیم، و به همان دویست و بیست درهمى که وجود مبارک حضرت هادى (ع) به من مرحمت کرده بود، کنیز را به من فروخت.
برادران مؤمن و شیعه!
اعتماد تا کجا؟
که امام هادى (ع) به یک مرد غریبه تنها بگوید، به بغداد برو و کنیز جوانى را بخر و او را براى من به سامرا بیاور؛
چون امام مىداند که این مرد، نه نگاه به این کنیز مىکند، و نه سخن اضافهاى با او مىزند؛
یعنى یک شیعه باید نسبت به یک زن بیگانه و غریبه، این گونه باشد،
نه اهل نگاه،
و نه اهل سخن گفتن اضافه.
این خواسته امام (ع) است؛
خواسته پیغمبر (ص) است؛
خواسته پروردگار است:
« ».5
نسبت به این وضع موجود که ما داریم، خدا و پیغمبر و ائمه: راضى نیستند.
نسبت به این تماس با با نامحرم، نسبت
به این وضع پارکها،
نسبت به این وضع فرودگاهها،
نسبت به این وضع اتوبوسها،
نسبت به این وضع تاکسىها
و نسبت به این وضع مغازهها که در آنها رعایت محرم و نامحرمى نمىشود،
و نسبت به این وضع ناهنجار که گروهى از زنان و دختران با مو و روى باز و گاهى هم با بدن باز و با نمایش زینتهاىشان، در جامعه ظاهر مىشوند. خدا، انبیاء و ائمه راضى نیستند؛
چرا که این برنامهها مبدأ تولید انواع گناهان و مفاسد است و سبب در هم شکسته شدن پایههاى اساسى خانواده و جامعه، و ازدیاد طلاق و کثرت گناه مىگردد.
______________________________
(1) 1. بقره:
34.
(2) 1. فاطر: 32: ما این قرآن مجید را به ارث دادیم به کسانى که بنده انتخاب شد ما بودند.
(3) 1. یس: 12.
(4) 1. عمان سامانى.
(5) 1. نور: 30- 31.
- ۹۳/۰۹/۱۰
متن شایسته ی تقدیری نوشتید...
قلمتان مستدام...