با نام خداوند عالی اعلی
معاد ، بازگشت به جدی ترین زندگی
نویسنده: اصغر طاهرزاده
با نام خداوند عالی اعلی
معاد ، بازگشت به جدی ترین زندگی
نویسنده: اصغر طاهرزاده
متن روایت عنوان بصری به همراه ترجمه
این روایت از حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام منقول است، و مجلسی در کتاب «بحار الانوار» ذکر نموده است؛ و چون دستورالعمل جامعی است که از ناحیة آن إمام هُمام نقل شده است، ما در اینجا عین الفاظ و عبارات روایت و به دنبال آن ترجمهاش را بدون اندک تصرّف ذکر مینمائیم تا محبّین و عاشقین سلوک إلی الله از آن متمتّع گردند:
فَقَالَ لِی یَوْمًا: إنِّی رَجُلٌ مَطْلُوبٌ وَ مَعَ ذَلِکَ لِی أَوْرَادٌ فِی کُلِّ سَاعَةٍ مِنْ ءَانَآءِ اللَیْلِ وَ النَّهَارِ، فَلاَ تَشْغَلْنِی عَنْ وِرْدِی! وَ خُذْ عَنْ مَالِکٍ وَ اخْتَلِفْ إلَیْهِ کَمَا کُنْتَ تَخْتَلِفُ إلَیْهِ.
پس شهریار ما کجاست؟
«یک داستان واقعى در باره خالق "على اى هماى رحمت»
ح. عمرانی
از دالانى نیمه تاریک گذشت. از مقابل نسیمى خنک به صورتش
مى خورد. صداى قدم هاى نامنظم خادم مسجد در گوشش بود. کمى مانده به حوض تعلل کرد.
نفس عمیقى کشید. نمى دانست چرا او را احضار کرده اند و از او چه مى خواهند. سوالات
زیادى داشت که جوابش را به زودى به دست مى آورد. اما
طاقت اش تمام شده بود. کمى هم مى ترسید. مگر خطایى کرده بود که آیت الله العظمى
مرعشى نجفى او را فراخوانده بود؟ مگر ایشان او را مى شناخت؟ چه اتفاقى رخ داده
است؟...
بر سرعتش افزود. خادم مقابل در اتاقى ایستاد و آرام بر در
کوفت. از اتاقى صدا آنها را به داخل شدن دعوت کرد. خادم در را گشود و کنار رفت.
شهریار نگاهى به خادم کرد. کفش هایش را درآورد و وارد اتاق شد. آیت الله العظمى
مرعشى نجفى کتابى که روى پا داشت را بست. خواست بلند شود، شهریار شتابان به سوى
ایشان دوید. دستان گرم و سفید آیت الله را گرفت. سلام کرد. خواست بر دستان او بوسه
زند نگذاشت. لبخند دلنشینى بر لبان آیت الله مرعشى نجفى بود. مهربانى در چهره اش
نمایان بود. شهریار کاملا منقلب شده بود. آیت الله از خادم که بیرون اتاق ایستاده
بود و آنها را نگاه مى کرد خواست تا از میهمانش پذیرایى کند.
شهریار مودب کنار آیت الله نشسته بود و سر پایین انداخته
بود. همچون یک شاگرد خطاکار. هیچ نمى گفت. احساس مى کرد نفس در سینه اش حبس مانده
و راه به جایى نمى برد.
آیت الله مرعشى نجفى آرام دست بر دست شهریار گذاشت و گفت:
«آقاى شهریار... گویا این اسم تخلص شما باشد. آقاى شهریار آیا شما به تازگى ها
غزلى سروده اید که مطلع آن این است:
«على اى هماى رحمت تو چه آیتى خدا را ...»
شهریار با شگفتى روى گرداند. آثار تعجب در چهره اش بود و
دهانش نیمه باز مانده. خواست چیزى بگوید
پشیمان شد. حرفش را عوض کرد.