رسمـ نرگسانه

خدایا پناه می‌برم به تو از شر قلمی که خباثت‌های نفسم را پشت واژه‌ها پنهان می‌کند . . .

رسمـ نرگسانه

خدایا پناه می‌برم به تو از شر قلمی که خباثت‌های نفسم را پشت واژه‌ها پنهان می‌کند . . .

مشخصات بلاگ
رسمـ نرگسانه

❤....❤....❤.....❤.....❤.....❤
..................................✿❤
...............................✿❤
............................✿❤
........................✿❤
.....................✿❤
..................✿❤
...............✿❤
.............✿❤
...........✿❤
..........✿❤
...........✿❤

سلام خوش اومدید ...

۴۱ مطلب با موضوع «ادبی» ثبت شده است

پس شهریار ما کجاست؟

«یک داستان واقعى در باره خالق "على اى هماى رحمت»
ح. عمرانی

از دالانى نیمه تاریک گذشت. از مقابل نسیمى خنک به صورتش مى خورد. صداى قدم هاى نامنظم خادم مسجد در گوشش بود. کمى مانده به حوض تعلل کرد. نفس عمیقى کشید. نمى دانست چرا او را احضار کرده اند و از او چه مى خواهند. سوالات زیادى داشت که جوابش را به زودى به دست مى آورد. اما طاقت اش تمام شده بود. کمى هم مى ترسید. مگر خطایى کرده بود که آیت الله العظمى مرعشى نجفى او را فراخوانده بود؟ مگر ایشان او را مى شناخت؟ چه اتفاقى رخ داده است؟...

بر سرعتش افزود. خادم مقابل در اتاقى ایستاد و آرام بر در کوفت. از اتاقى صدا آنها را به داخل شدن دعوت کرد. خادم در را گشود و کنار رفت. شهریار نگاهى به خادم کرد. کفش هایش را درآورد و وارد اتاق شد. آیت الله العظمى مرعشى نجفى کتابى که روى پا داشت را بست. خواست بلند شود، شهریار شتابان به سوى ایشان دوید. دستان گرم و سفید آیت الله را گرفت. سلام کرد. خواست بر دستان او بوسه زند نگذاشت. لبخند دلنشینى بر لبان آیت الله مرعشى نجفى بود. مهربانى در چهره اش نمایان بود. شهریار کاملا منقلب شده بود. آیت الله از خادم که بیرون اتاق ایستاده بود و آنها را نگاه مى کرد خواست تا از میهمانش پذیرایى کند.

شهریار مودب کنار آیت الله نشسته بود و سر پایین انداخته بود. همچون یک شاگرد خطاکار. هیچ نمى گفت. احساس مى کرد نفس در سینه اش حبس مانده و راه به جایى نمى برد.

آیت الله مرعشى نجفى آرام دست بر دست شهریار گذاشت و گفت: «آقاى شهریار... گویا این اسم تخلص شما باشد. آقاى شهریار آیا شما به تازگى ها غزلى سروده اید که مطلع آن این است:

«على اى هماى رحمت تو چه آیتى خدا را ...»

شهریار با شگفتى روى گرداند. آثار تعجب در چهره اش بود و دهانش نیمه باز مانده. خواست چیزى بگوید پشیمان شد. حرفش را عوض کرد.

  • گل نرگس

غم مخور، ایام هجـــران رو به پایان می‏رود

این خــــــماری از سر ـما می‌گساران می‏رود

پــرده را از روی مــــاه خـویش بالا مــــی‏زند

غمزه را سر می‏دهد، غم از دل و جان می‏رود

بلبل انـــدر شــــاخـســــار گل هـویدا می‏شود

زاغ با صد شـــرمـســـاری از گلسـتان می‏رود

محفــــل از نور رخ او، نـورافــشـــان می‏شود

هـرچه غـــیر از ذکر یار، از یاد رندان می‏رود

ابرها، از نور خـــورشید رخـــش پنهان شوند

پرده از رخـســــار آن ســـرو خــرامان می‏رود

وعده‏ ی دیدار نزدیک است ‏یاران مژده باد

روز وصلـــش می‏رسد، ایام هجـــــران می‏رود

امام خمینی (ره)


  • گل نرگس

  • گل نرگس

دردهایم غــــالبا پیش تـو درمـــان می شود

باکریمان کارهــــای سخت آســــان می شود

پلک بـــرهم می زنــــی روز را شب میکنی

چشـــم اگر بـــرداری از دریا بیابان می شود

خوب میدانم جهـــان وابسته الطاف توست

در حقیقت ابر با اذن تـــو بـــاران می شود

بی گمــــان وقتی بیــــایی از ســر شرمندگی

پیش مـــاه روی تو خورشــید پنهان می شود

از حــــرم تا جمـــکرانت بــال در می آورم

آســـمان زیـــر قـــدمهایم خـــیابان می شود

دست پر برگشــته هرکس دست خالی آمده

هر چــه کم آورده ام اینجا فــراوان می شود

هـر کســــی آمد به قـــم اما نیامـــد جمکران

وقت برگشتن به شهر خود پشیمان می شود

خـــوش به حال روزه داری که بـه امید کَرم

در کنار ســـفره ات افـــطار مهمان می شود

روز محشـــر نامه ی اعــــمال ما را وا مکن

حتــــم دارم واکنی حــالت پریشان می شود

در قیامت دل خــــوشم اما به لطف جـد تو

ضــامن من نیز آقـــای خــراسان می شود

 
 
  • گل نرگس

در سوگــ سپیده

نخستین ستاره ای بودی که در عرش به خورشید نبوت رسیدی؛

ستاره ای نیلی به رنگ جراحت آسمان و زخم زمان.

ای ام ابیها!

ای مهربان ترین مادر، حبیبه ی حق و شفیعه ی حشر! پدر و مادرم فدای پینه ی دست هایت باد.

تو محور آسیای ایثاری و اولین علت خلقت.

 

  • گل نرگس

السّلامُ علیک یا ربیعَ الاَنام و نضرة الایّام

مدعی گوید که با یک گل نمی آید بهار     من گلی دارم که دنیا را گلستان میکند

  • گل نرگس

  • گل نرگس

اشهد انَّ امیر المؤمنین علیاً ولی الله

گواهی می‌دهم ..

گواهی از روی اخلاص و یقین ..

که علی ...

ولی خداست .......

برای این روزهایم که در هر نماز می‌خوانمت

به یاد می آورم عهدی که خداوند در روز غدیر از بندگانش گرفت

عهدی که به آن خدا امر فرمود و رسول خدا (ص) دست علی (ع) را بالا برد و فرمود:

هر کس من مولای اویم... اینک علی مولای اوست

با هر اذان که دعوت خداست برای قرار با بندگانش

این عهد یادآورمان می‌شود

عهدی که شاهدش خدا و رسول خداست

تا در هر وعده دیدار با حق یادمان باشد

حق با علی است و علی با حق است


 حقی که خدا چون رازی آن را سینه به سینه

از اولین پیامبر تا آخرین پیام آورش

به ما رساند تا در غدیر این مسیر گشوده شود

و بندگانی که جوینده نور و حق هستند را

به خویش فرا خواند

از غدیر آغاز شده بود و از کربلا می‌گذشت

روزی که حسین (ع) با همه هستی‌اش از مکه به سوی قربانگاه پیش رفت ...

روزی که حج را نیمه گذاشت تا به ما بگوید

حقیقت بندگی نه این است که به گرد کعبه طواف کنیم

که باید به گرد حق باشیم که کعبه تنها نشانی است که ره گم نکنیم... 


حسین کشتی نجاتی شد برای طوفان زدگانی که می‌رفت تا در ظلمت شب ره گم کنند

ظلمتی که چشم بر روی حقیقت بسته بودند و در تاریکی راه می‌پیمودند

که مبادا اینچنین باشیم که ره گم کرده‌ایم...

 

  • گل نرگس

هر چه کردم  در  را    جدا   کنم   از   مادر    ،  نتوانستم  !!!


درد سـر ، بیـن گذر ، چـند نفر، یک مــادر...
شــده هر قــــافیه ام یک غـــزل درد آور



ای که از کوچـه ی شهر پــدرت می گـذری
امنیت نیست ، از این کوچه ســریع تـر بگذر

 

دیشب از داغ شــما فـــال گرفتــم ، آمـد :

دوش می آمــــد و رخسـاره ... نگویم بهتر !

 

من به هـر کوچه ی خـاکی که قـدم بگذارم ،

نـا خــود آگاه به یــاد تـو می افتم مــادر !

 

چه شده؟ قـافیه ها باز به جـــوش آمده اند :

دم در، فضه خبــــر، مـادر و در، محسن پـر!

  • گل نرگس

سخت است آه خـــــانه نشـــینی نـــــــورها

شــــیطان به روی منبــــــر و دورش جسورها

بیست و سه سال طی شده امــــا نداشتند

چشــــمی بـــرای دیـــدن خورشــــید، کورها

این ادعای فضل و شـرافت چه مضحک است

از نـســـل بـی اصـــــــالت زنــــده به گورهــا

حــــــالا به پــــــای قتل سلیمان نشسته اند

در بـــــازی زمــــانه ‌ی نـــــــــــامـــــرد مورها

حـــــــــالا که وقت، وقتِ دفاع از ولایت اسـت

خــــــــــالی شده ست معرکه ها از حضورها

دیگر اســــاس ظلــــم و تبــــــــاهی بنا شده

بر پــــــــــایه‌ ی خـــــــــــیانت زرهــا و زورهــا

بســــــــتند دســـــــت مـــــرد خدا را حقیرها

یعنی شکسته قــــــــــامت صبر و غــــــرورها

با دست بســـــته در دل کوچه چه می کشید

بســـــتند روی فــــــــــاطمـــــه راه عـــــبورها

از بـــی کسی او در و دیـــــــــوار نـــــــاله کرد

انگار نیـــــــــــــزه رفتـــــــه به قلب صـــــبورها

در بین کوچـــــه هـای مــــــــدینه مگر چه شد

لطمه زنـان به چـــــــهره رســــیدند حــــــورها

سیلی به روی عصمت حق! نه دگر بس است

صــــــاحب عـــــزا نشسته! خــــــدای غیورها

بالای قــــــبر محسن شش مـــــاهه، مــادری

چـــــشم انتــــظار لحظه‌ ی ســـــرخ ظهور، آه 

یوسف رحیمی 

  • گل نرگس

با نام خداوند عالی اعلی


امام هادی(علیه السلام) هنگام زیارت امیر مؤمنان (علیه السلام) فرمود: 

السَّلامُ عَلَیکَ یا وَلِی اللَّهِ أَنتَ أَوَّلُ مَظلُومٍ وَ أَوَّلُ مَن غُصـِبَ حَقَّهُ صَبَرتَ وَ احتَسَبتَ حَتَّى أَتَاکَ الیقِـین‏؛

سلام بر تو ای ولی خدا،  تو نخستین مظلومی و نخستین کسی بودی که حقش را غصب کرده اند. شکیبایی ورزیدی و به صبر خویـش پاداش جستی تا  مرگ تو را دریافت.

الکافی ج4 ص569

مولای جوان بگو که پیری سخت است      بر مردم بی وفا امـــــیری سخت است

خون شــــد جگر صـــــبر میان کوچه          در او‌ج دلاوری اســــیر‌ی ‌سخت است 

  • گل نرگس
  • گل نرگس

حسن!

گوشوارهء عرش است؛

که در کوچه روی خاک افتاد ...

(سید حمید رضا برقعی)

مـردک پست که عمـری نمک حیــدر خورد

نعــــره زد بر ســـر مـادر به غرورم برخورد

ایـســـتادم بــه نوک پنجـه ی پا امـا حیـف
دستش از روی سـرم رد شد و بر مادر خورد

هــرچـه کــردم سپـر درد و بلایــــش گردم
نشد ای وای که ســیلی به رخـش آخر خورد

آه زیـنـب تــو نـدیــدی! بـه خـدا من دیدم
مـادرم خــــورد به دیوار ولی با ســــر خورد

سـیـــلی محـــکـــم او چشـــم مرا تار نمود
مــــادر از من دوسه تا سـیلی محکمتر خورد

حسن ازغصه سرش را به زمین زد، غش کرد
بـاز زیـنـب غـم یـک مرثیــه ی دیگــر خورد

قصـــه ی کوچـــــه عجـیب است عزیـزان اما
وای از آن لحظـه که زهـرا لگــدی از در خورد

 

محمدبنواری (مهاجر) 

  • گل نرگس
  • گل نرگس



  • گل نرگس

فردا را چگونه می توان دید؟

فردایی که امروزش همه در غوغا است!

فردایی که امروزش را از عمق افکارخسته ی مردم می بینم . . .

کجاست یک دل آرام ؟

کجاست آرزوهای آرزو نشده؟

کجاست امیدی که باز سوی امیدوارش باز گردد؟

نمی دانم دلم را دست کدامین فکر بسپارم ؟!

نمی دانم اشکم را برای که بریزم !

نمی دانم سوز عشق را از که باید بیاموزم ؟

  • گل نرگس
  • گل نرگس

در این زمــــانه برادر، که فصل بیــــدردی است

به گرده های شرف، دشنه های نامردی است

 

به جـاده های خطر، جـــای پای مــردی نیست

و جـــــاده در قـــرق قــوم عــافیت گردی است


جــسـارتــی بــه زمیــــن گل نمی کند هــــرگز

به چهره هـای همه، آیـه هــایی از زردی است


نمـــــی وزد به جهــان، خشــم استخـوانمردی

و ایــن جهان ستمـستان نــاجـــوانمـردی است

 

خــــدا کند تـــو بتــابی، عــــدالت مـوعود (عج)

که فصل روشن تو، فصل خوب همـدردی است

 

رضا اسماعیلی

  • گل نرگس

دختــرِ دهاتــــے!

 

پــــدرم گفته بود: بعد از مـن، تو نگهــــبان بـــاغ ها هستی

باید این سیب ها به او برسند، منتظر باش و خوب دقّت کن!

گفته بودند تو نمی ‌آیی، شک نکردم! خودت قضـــاوت کن

حقّ من را که سال ها این‌جـــا، منتظر بوده‌ ام رعــایت کن

گفته بودند بین یــارانت، جــــای یک دختر دهـــاتی نیست

باشد آقــا فقــط همین یک بار، چند لحظه قبول زحمت کن

دل من شـــور می ‌زند گاهی، که مبادا دل شما تنگ ست

درد دل هم نمی ‌کنی با مـــن، لطف کن لااقل نصیحت کن

من همیشه به یادتان هستم، پای شـــالی، کنار گندم زار

اگر از این طرف گــــذر کردی. با درخــــتان بـــاغ صحبت کن

پــــدرم گفته بود: بعد از مـــن، تو نگهبان بـــاغ هـا هستی

باید این سیب ها به او برسند،منتظر باش و خوب دقّت کن

در بهاری که می ‌رســــد از راه، آخرین مرد می‌رســد ناگاه

دخترم منتظر بمـــان اینجــــا، جـــای من با امـام بیعت کن

 

نغمـه مستشار نظامی

  • گل نرگس

باز هم دربـدر شب شـــدم ای نور سلام

باز هـم زائــــرتــان نیستم از دور سلام


بـا زبانی که به ذکرت شده مامور سلام

به سلیمــــان برسـد از طرف مور سلام


  • گل نرگس